همسفرقافله عشق
استاد رحیم دیندار (کامران)
جانا طلب وصل توأم دربدرم کرد
با قافله درد و غمت همسفرم کرد
در هجر تو آواره تر از باد صبایم
عشق تو گرفتار قضا و قدرم کرد
دانی که چها کرد به من محنت هجران
من اهل نظر بودم و شوریده سرم کرد
ما همسفر قافله عشق تو گشتیم
امید وصال تو ز خود بی خبرم کرد
خشکیده دگر چشمه چشمان من از غم
آتشکده بر پا غم تو در بصرم کرد
پاییز غم آمد به گلستان وجودم
رفتی و غم هجر تو خونین جگرم کرد
بگذار شود ثبت در این دفتر ایام
ظلمی که به من دلبر زرین کمرم کرد
زد تیر و نگفت او عجبا مرغ که بودی
ای خلق بدانید که بی بال و پرم کرد
بگرفت دلم را و به زد بر جگرم تیر
در رزمگه عشق عجب بی سپرم کرد
کامران بزد چنگ دراین چنگ غم عشق
زان لحظه گرفتا ر به چاه سقرم کرد
نظرات شما عزیزان: